بی زبانمشِکوه دارم؛بی زبانماشک دارم؛کورمتنها؛ بی سر و سامانعشق دارمرسوایمکس ندارد خبر از قدم های شب هایمدل دارم اما هر شب قدم بر می دارددر تنهایی و سکوتدر کوچه های رسواییچشم هایش نمی بینددختری که در انتهای این کوچه هاست
مجنون یار
درباره این سایت